برصحن روزگار,دلهای ماندگار

چون عارف کمال ازخودبریدن است

 برجان عاشقم ,دردهای بی قرار

چون قلب آهوان,دردشت رمیدن است

چون عاشق اویم سرمست آن بویم

حال مرگ من به گورخندیدن است 

ازطعم هربهار,چون طعم هرقرار 

ازعیش روزگار,سیب چیدن است

هرلحظه تازگی به یک بارگی

چون نوشکفته ای درروح دمیدن است

 چشمان خونینم, آنگه که می بارم

چون روزیک خزان,دربادپریدن است 

 

به قلم: آذین پارسا 

سپیدترین گلهای دنیاآذین نگاه مهربونتون

و درپناه خدای خوبیها